امین، امانت‌دار وقت شما...1403-09-01
اشتراک گذاری:

موش موشی

توی یه دشت زیبا و سر سبز خانواده‌ای زندگی می‌کردن که به خانواده مموشیا معروف بودن ….مامان موشه و بابا موشه ده تا بچه داشتن. بین این ده تا بچه مموشیا یکیشون شبا دیر می‌خوابید اسمش موش موشی بود.

یه بچه موش زرنگ و ناقلا..از بس شبا دیر می‌خوابید روزا تا لنگ ظهر خواب می‌موند ..
خواهر و برادرش صبح زود می‌رفتن توی دشت مشغول بازی و شادی اما موش موشی قصه ما تو خواب ناز بود

وقتی بیدار میشد همه مموشیا خسته بودن گشنه بودن و حال بازی کردن با موش موشی رو نداشتن.
موش موشی تنها یه روز رفت تا برای خودش یه خونه دیگه زندگی کنه .

رفت و رفت و رفت تا رسید به خانوم جغده …

گفت: خانوم جغده من موش موشی بیام پسر شما شم؟ من دوس ندارم شبا زود بخوابم ولی همه تو خونه ما زود می‌خوابن …
خانوم جغده که فهمیده بود موش موشی وقت نشناسه گفت: باشه پس امشبو بیا خونه ما ولی حق نداری تا صبح بخوابی …موش موشی خوشحال شد و زودی قبول کرد.

نصفی از شب گذشته بود موش موشی گشنش شده بود آخه همیشه سرشب غذا می‌خورد.
گفت: خانوم جغده من غذا می‌خوام …

خانوم جغده گفت: ما تا نصف شب هیچی نمی‌خوریم آخه ما جغدیم…
موش موشی گفت: آخه من موشم سرشب غذا می‌خورم …

خانوم جغده گفت: ولی اگه می‌خوای با جغدا باشی باید تا نصف شب صبر کنی بعدشم باید تمام روز رو بخوابی…
موش موشی که فهمیده بود چه اشتباهی کرده زد زیره گریه و گفت: من می‌خوام برم پیش خانواده مموشیا…دلم براشون تنگ شده .
اگه برم خونمون قول میدم منم شبا زود بخوابم ..

خانوم جغده که دید موش موشی پشیمونه و دلتنگ پرید و موش موشی رو برد رسوند به خونه مموشیا..

همه که نگران موش موشی بودن بغلش کردن و بهش قول دادن همیشه باهاش بازی کنن …موش موشیم قول داد که مثه همه خونوادش شبا زود بخوابه تا روزا باهاشون تو دشت بازی و شادی کنه…

قصه ما به سر رسید موش موشی به خونه‌ش رسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *