امین، امانت‌دار وقت شما...1403-09-03
اشتراک گذاری:

برای امیر آسمانها

عباس آقای عزیز
نمیدونم باید شما رو چی صدا بزنم رفیق بامعرفت ،همراه همیشگیمن و….

عباس آقایی که نه هر روز ،نه هر ساعت که بلکه هر لحظه به عکسش روی میزم نگاه میکنم خستگی از تنم دَر میره و در اوج خستگی و بی حوصلگی لبخند به لبم میاره…

عباس آقایی که وقتی ناراحتم و باهاش حرف میزنم و به چشمای پاک و غرق معصومیتش نگاه میکنم از این دنیای ناپاک جدا میشم و همه چیز رو فراموش میکنم حتی بعضی وقتا اصلا یادم میره از غصه هام بگم…

عباس آقایی که مثل آفتاب تو دل زمستون به زندگی من امید میبخشه و لبخندش برام عطر بارون رو داره… عباس آقایی که هِی باهاش قول و قرار می زارم و گاهی وقتا عهد شکنی میکنم ولی بازم پای رفاقتش می ایسته و مطمئنم روزی منو با همین عهد های نصفه نیمَم میخره شک ندارم…

وقتی به این فکر میکنم به این شعر شاعر میرسم که میگه: غَمَت مباد که دنیا ز هم جدا نکند رفیق های در آغوش هم گریسته را…(فاضل نظری)
و من و عباس آقا که رفاقتمون به خیلی سالها پیش بر میگرده و گذشته اینکه به مردونگی و رفاقت عباس آقا شکی ندارم .

دل نوشته از: معصومه باقری(م.ب.آفتاب)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *