امام خوب ما علی
وقتی که به بازار رسید
اوهو اوهو اوهو اوهو
صدای گریهای شنید
نزدیکیاش دختری دید
که بر زمین نشسته است
مقداری خرمای خراب
گرفته درمیان دست
«چیه؟ چیه؟ دختر من ؟
چه طور شده به من بگو
فوری آمد کنار او
گریه نکن حرفی بزن»
دخترِ گفت: من کمی خرمای سیاه
خریدهام از این آقا
همه خراب است ، ولی او
نمیدهد پول مرا
امام علی همراه او
آمد پیش خرما فروش
گفت: پول دختر را بده
خرمای بد هم نَفُروش
خرمای خوب خرید و شاد
رفت سوی خانه مثل باد
امام علی خنده به لب
به راه خود ادامه داد
دیدگاهتان را بنویسید