تاریخچه هوش هیجانی یا EQ
نزدیک به 2400 سال ارسطو پیش تعریفی درست و مناسب از عصبانیت ارائه داده که میتوان آن را از اولین توجهات بشر به موضوع هوش هیجانی برشمرد:
«عصبانی شدن آسان است؛ همه میتوانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابر شخص مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب آسان نیست».
اما اولین مباحث مطرح شده در مورد این موضوع به اوایل قرن بیستم بازمیگردد؛ زمانی که ادوارد تورندایک (Edward Thorndike) از روانشناسان برجسته قرن بیستم در حوزههای یادگیری، آموزش و هوش، در سال 1920 مفهومی به نام هوش اجتماعی یا Social Intelligence را به این صورت تعریف کرد: «هوش اجتماعی یعنی توانایی درک و مدیریت کردن مردان، زنان، دختران و پسران، برای رفتار خردمندانه در روابط انسانی».
تورندایک در جای دیگری هم در توضیح هوش اجتماعی چنین میگوید: «هوش اجتماعی به این معناست که بتوانیم انگیزه رفتارهای خود و دیگران را به خوبی درک کرده و از این اطلاعات در تعاملات اجتماعی استفاده کنیم».
بعد از آن موضوع هوش هیجانی یا Emotional Quotient، که اغلب تحت عنوان EQ شناخته میشود، توسط دکتر پیتر سالووی و دکتر جان مایر در سال 1990 مطرح شد. سالووی در دانشگاه ییل آزمایشگاه سلامت، هیجان و رفتار را راهاندازی کرد و مطالعات و بررسیهای او در آنجا، منجر به کشف و شناخت اولیه هوش هیجانی شد. همان آزمایشگاه امروز با تغییر نام به مرکز هوش هیجانی فعالیت خود را ادامه داده است. این دو نفر اظهار داشتند کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند اندیشه و اقدامات شخصی استفاده کنند.
بالاخره در سال 1995 دکتر دانیل گلمن کتابی تحت عنوان «Emotional Intelligence: Why It Can Matter More Than IQ» نوشت و پس از آن بود که این مفهوم در سطح وسیع و سازمانی بر سر زبانها افتاد. او اعتقاد دارد به جای EQ، علامت اختصاری بهره عاطفی یا Intelligence Quotient، باید از EI یا Emotional Intelligence به معنای هوش عاطفی استفاده کرد. اصطلاحی که امروزه کاربرد جهانی یافته است.
EQ یا IQ؟ مسئله این است!
IQ به معنای ضریب هوشی است و نشاندهنده میزان ضریب هوشی دانشگاهی یا محاسباتی یک فرد است. برای تعیین میزان ضریب هوشی، چند آزمون استاندارد وجود دارد. فرد در بازه زمانی مشخص به سوالات پاسخ داده، در نهایت نمرهای به وی تعلق میگیرد و میتواند با دیگر همسالان مقایسه شود. کسانی که به خوبی از عهده آزمون ضریب هوشی برمیآیند، اغلب به لحاظ تحصیلات بهتر هستند. محققان میگویند این افراد از کسانی که IQ پایینتری دارند، درآمد بالاتری داشته و عموما از لحاظ جسمی نیز سالمترند. اما EQ نشاندهنده توانایی فردی در درک، کنترل، ارزیابی و بیان احساسات است. افراد با سطح EQ بالا، لزوما دارای دانش آکادمیک بالایی نیستند، اما عملکرد بهتری در محیطهای کاری از خود نشان میدهند. این افراد خودآگاهی بیشتری دارند و بهتر میتوانند برخوردهای خود را تنظیم کنند، مسئولیت کارهای خود را راحتتر میپذیرند، با انگیزه هستند و با دیگران همدلی میکنند. تا به حال هیچگونه ارتباط مستقیمی میان IQ و EQ مشاهده نشده است. به عنوان مثال IQ پایین فردی که در اثر حادثه دچار آسیب مغزی شده است، قابل برگشت، اصلاح یا تغییر نیست. شما با یادگیری بیشتر یا افزایش معلومات یا محفوظات ذهنی خود، باهوشتر نمیشوید؛ این در حالیست که هوش هیجانی یا EQ مهارتی انعطافپذیر و قابل تغییر است که هم قابل آموزش دادن است و هم قابل آموختن.
تعریف هوش هیجانی از نگاه دانیل گلمن
اولین تعریفی که دانیل گلمن از هوش هیجانی ارائه کرد، به این صورت بود: «هوش هیجانی شامل تواناییهایی مثل انگیزه دادن به خود، پشتکار در شرایط دشواری و سرخوردگی، کنترل رفتارهای تکانشی، به تأخیر انداختن خواستهها، تنظیم هیجانها، جلوگیری از غلبه استرس بر قدرت فکر کردن، همدلی با دیگران و امیدواری است». او بعدتر تعریف خود را سادهتر و شفافتر کرد: «هوش هیجانی مجموعه تواناییهایی است که به ما کمک میکنند هیجانات را در خود و دیگران، تشخیص و تنظیم کنیم».
دانیل گلمن میگوید: «باید بپذیریم که ما دو ذهن داریم: ذهنی که فکر میکند و ذهنی که حس میکند». او معتقد است ذهن احساسی میتواند نقش مهمتری در موفقیت و شکست ما در زندگی داشته باشد. در واقع مفهوم هوش هیجانی نشان میدهد که چرا دو نفر با بهره هوشی یکسان ممکن است به درجات بسیار متفاوتی از موفقیت در زندگی دست یابند. تحقیقات نشان میدهد که از مجموع موفقیتهای زندگی، 20% به بهره هوشی و 80% به هوش هیجانی بستگی دارد. تفاوت در جنسیت در هوش هیجانی مؤثر است. مطالعاتی که استین بر روی 4500 نفر مرد و 3200 نفر زن انجام داد، مشخص شد که زنان امتیاز بیشتری نسبت به مردان از نظر همدلی و مسئولیت اجتماعی کسب کردند؛ در حالی که مردان نسبت به زنان تحمل بیشتری در مقابل فشار روانی از خود نشان میدهند و از اعتماد به نفس بیشتری برخوردارند. به عبارت دیگر از نظر هوش هیجانی زنان و مردان یکسانند، ولی هر یک در بعضی زمینه ها قویتر عمل میکنند. گلمن چهار مولفه اساسی در مدل خود درباره هوش هیجانی ذکر میکند که عبارتند از:
1. خود آگاهی:
خود آگاهی به معنای توانایی افراد در جهت درک احساسات و حالات خلقی است. فهمیدن اینکه در هر زمان چه احساسی دارید و چرا دچار آن شدهاید، در زمره خود آگاهی قرار میگیرد. فرد خود آگاه نسبت به نقاط ضعف و قوت خود مسلط است و میداند چگونه رفتارش روی دیگران تاثیر خواهد گذاشت. چنین فردی معمولا بهتر از دیگران میتواند از انتقادات سازنده چیزی یاد بگیرد.
2. خود مدیریتی:
معنای ساده خود مدیریتی، به کارگیری خود آگاهی و مدیریت عواطف است؛ یعنی شخص بتواند واکنشهای هیجانی را در مقابل همه مردم و شرایط مختلف کنترل کند و احساسات خود را به صورت مناسب و جامعه پسندانه نشان دهد. برای مثال خود مدیریتی سبب افزایش تحمل کافی و کنترل خشم میشود. در چنین شرایطی فرد میتواند خشم خود را به شیوهای مناسب و بدون زد و خورد ابراز کند. یا چنین فردی با فشار روانی بهتر کنار آمده و اضطراب و احساس تنهایی فرد کاهش مییابد.
3. دیگر آگاهی:
دیگر آگاهی به معنای توانایی تشخیص دقیق هیجانات دیگران است و درک اینکه دقیقا چه اتفاقی در حال روی دادن است. این موضوع اغلب به این معناست که طرز تفکر و احساسات دیگران را درک میکنید، حتی زمانی که خودتان همان احساسات یا تفکرات را ندارید و این همان همدلی است. پس همدلی به معنای درک احساسات دیگران است یعنی خود را جای دیگران گذاشتن. توانایی همدلی، مستقیما به توانایی تشخیص احساسات و درک دیگران بستگی دارد.
4. دیگر مدیریتی:
بعد از آگاهی از هیجانات دیگران، هنر به کارگیری آن به منظور موفقیت در کنترل و مدیریت تعاملها، دیگر مدیریتی نام دارد. همچنین این توانایی، ارتباط واضح با شرایط و کنترل موثر تعارضهای دشوار را شامل میشود.
اهمیت هوش هیجانی در سازمانها
امروزه کارکنان به علت تغییرات دائمی و مستمر، ابهامات و حجم اطلاعات زیاد متحمل فشار روانی زیادی میشوند. این امر کاملا روشن است که قابلیتهای هیجانی ترکیبی معجزهآسا هستند که حیات و بقا سازمان را تضمین کرده و همچنین افراد توانمند و دارای عملکرد عالی را از دیگران جدا میسازد. هوش هیجانی عامل کلیدی در ایجاد فضای کاری است که موجبات رشد و پرورش کارکنان را فراهم میسازد و آنها را تشویق میکند تا بهترین عملکرد را داشته باشند. توسعه و رشد هوش هیجانی میتواند قشر وسیعی از کارکنان را در سازمان بهرهمند سازد. بعضی از کاربردهای هوش هیجانی در محیط کار عبارتند از:
1. توسعه شغلی:
اگر معیارهایی برای شناخت کارکنان یا خودتان داشته باشید، میتوانید مسیرهای شغلی کارکنان را همانند رعایت بهداشت روانی در نظر بگیرید.
2. توسعه مدیریت:
مدیرانی که فقط بر مهارتهای فنی خودشان تکیه میکنند، مدیریت نمیکنند بلکه صرفا عهدهدار امور هستند. بنابراین، شناخت و ارتقا هوش هیجانی میتواند منجر به توسعه روشهای مدیریتی خاص شود.
3. اثربخشی تیمها:
تیمها چیزی بیش از مجموع افراد به صورت انفرادی هستند، به عبارتی نقش گروهها همافزایی است. هوش هیجانی عاملی است که باعث حفظ و پایداری گروهها میشود.
تست هوش هیجانی بار-آن
پس از تحقیقات گلمن و ارائه کتاب مشهورش، وقتی میخواهند بهره هوشی کسی را محاسبه کنند، بخش مهمی از آن را به هوش عاطفی اختصاص میدهند. تست هوش هیجانی بار-آن (Bar-on Emotional Quotient Inventory) که به نام تست EQ هم شناخته میشود، برای سنجش هوش عاطفی و هوش ارتباطی در افراد است. تست هوش هیجانی بار-آن قابلیت سنجش هوش عاطفی و هوش احساسی را دارد. تست هوش هیجانی نوعی هوش را در افراد مورد سنجش قرار میدهد که برای موفقیت شغلی و زندگی بسیار اهمیت دارد. تست هوش هیجانی مجموعهای از استعدادها و مهارتهای افراد را میسنجد که بر توانایی شخص برای موفقیت در مقابله با فشارهای محیطی تاثیر دارد.
در آزمون هوش هیجانی بار -آن، انواع ابعاد هوش هیجانی مورد ارزیابی قرار میگیرند و به هر دسته نمرهای تعلق خواهد گرفت. این تست مستقیما نقاط نقاط قوت و ضعف هر فرد را در هوش هیجانی مورد ارزیابی قرار میدهد. از نکات قابل توجه در این تست، اکتسابی بودن و قابلیت آموزش داشتن هوش هیجانی است. این تست و نتایج آن از طریق این لینک قابل دسترسی است.
راهکارهای تقویت هوش هیجانی
- احترام گذاشتن به خود: شامل توانایی شناخت، ارزیابی و احترام به خود… .
- داشتن آگاهی از خویش: به این معنی است که برای داشتن آگاهی از احساسات مختلف خود، آنها را با روشی موثر و بسیار تاثیرگذار ابراز کنیم.
- قاطعیت داشتن: به این معنی است که عقیدهها و خواستههای مختلف را به روشی سالم و تحت شرایطی مناسب بیان کنیم.
- تحمل کردن استرس: این مورد به این نکته اشاره دارد که هیجانهای ناخوشایند را باید به روشی موثر کنترل نمود.
- سنجش واقعیت: به معنای در نظر قرار دادن واقعیتهای موجود در زندگی انسان و دخالت دادن آنها در تصمیمهایی که گرفته میشود.
- انعطاف پذیری: به معنای توانایی داشتن جهت سازگاری فکری و احساسی در مواقع و شرایط مختلف است.
- حل کردن مسئله: به معنای توانایی داشتن جهت حل کردن مسائل از نوع شخصی که بین خود و افراد دیگر به روشی سالم و تاثیر گذار باشد.
- همدل بودن: به معنای توانایی درک هیجانات دیگران و نسبت به آن ها واکنش مناسب داشته باشد.
- رابطههای بین افراد: به معنای توانایی داشتن در جهت برقرار کردن رابطههای تاثیرگذار با افراد دیگر. اینکه با بقیه افراد چگونه ارتباط مناسبی برقرار کنیم، به نوبه خود مهارتی است که باید از طریق کنترل کردن احساس صورت پذیرد.
نتیجه گیری
هوش هیجانی توانایی درک احساسات و هیجانهای خود و دیگران است تا بتوان با به کارگیری آنها ارتباط موثرتری با دیگران ایجاد شود. در محیط کار هوش هیجانی نقش بارزی در داشتن عملکرد مطلوب نسبت به سایر قابلیتها از قبیل بهره هوشی یا مهارتهای فنی ایفا میکند. دکتر دانیل گلمن معتقد است که هوش هیجانی در تمامی رده های سازمانی کاربرد زیادی دارد، اما در ردههای مدیریتی اهمیتی حیاتی پیدا میکند؛ زیرا مدیران سازمان را به جامعه معرفی میکنند و با بسیاری از افراد در داخل و خارج سازمان تعامل برقرار میکند. استفاده از هوش هیجانی میتواند در لحظه انتخاب به مدیران کمک نماید تا کنترل موثرتری بر خود و تاثیر مضاعفی بر دیگران داشته باشند. تصمیم گیری مدیران بخش مهمی از رفتار سازمانی است؛ ولی شیوه تصمیم گیری و کیفیت تصمیمهای نهایی که آنها میگیرند تا حد زیادی تحت تاثیر ادراک آنهاست.
دیدگاهتان را بنویسید