۱- چرا ابلیس بر آدم سجده نکرد و با فرمان الهی مخالفت کرد؟
قرآن صراحت دارد که ابلیس از جنس فرشتگان نبود بلکه در صف آنان بود. او از طائفه جن بود که مخلوق مادی است. (۵۶)
انگیزه او در این مخالفت کبر و غرور بود. او می پنداشت که از آدم برتر است و نمی بایست دستور سجده بر آدم به او داده شود. بلکه آدم بر او سجده کند. خداوند ابلیس را به خاطر سرکشی و طغیانگری مؤ اخذه کرد و فرمود: چه چیز سبب شد که بر آدم سجده نکنی و فرمان مرا نادیده بگیری. (۵۷)
او در پاسخ گفت : من از او برترم زیرا مرا از آتش آفریده ای و او را از خاک و گل. (۵۸)
۲: سجده فرشتگان برای خدا بود یا آدم؟
دانشمندان اسلامی اتفاق نظر دارند که سجده فرشتگان از روی عبادت و بندگی نبوده است تا شرک به خداوند به شمار آید. از سجده فرشتگان دو تفسیر ارائه شده است :
الف : فرشتگان برای خدا سجده کردند و آدم به منزله قبله آنان بود.
ب : سجده بر آدم هر چند تعظیم و تکریم او بود ولی در حقیقت عبادت خداوند بود چون به فرمان خدا بود. این وجه با متن روایات سازگارتر است. در حدیثی امام رضا (علیه السلام) می فرماید: سجده فرشتگان از یک سو پرستش حق بود و از سوی دیگر اکرام و احترام آدم بود زیرا ما در صلب آدم بودیم (۵۹).
۳ – شجره ممنوعه چه درختی بوده است؟
در شش موضع از قرآن به شجره ممنوعه اشاره شده است. در منابع اسلامی به دو دسته تفسیر درباره شجره بر می خوریم. دسته ای از روایات آن را مادی تفسیر کرده اند و مصداق آن را گندم دانسته اند. عرب شجره را تنها به درخت اطلاق نمی کند بلکه به بوته های گیاهان نیز شجره می گوید. در قرآن به بوته کدو هم شجره اطلاق شده است.
دسته دیگر از روایات، شجره را تفسیر معنوی کرده اند و از آن تعبیر به شجره حسد شده است. طبق این روایات، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعیت خود چنین تصور کرد که مقامی بالاتر از مقام او نیست، ولی خداوند او را به مقام جمعی از اولیا از فرزندان او – پیامبر اسلام و خاندانش – آشنا کرده، او حالتی شبیه به حسد پیدا کرد و همین شجره ممنوعه بود که آدم مأمور بود به آن نزدیک نشود.
در حقیقت، طبق روایات درخت ممنوعه، آدم از دو درخت تناول کرد. یکی از مقام او پایین تر بود او را به سوی جهان ماده تنزل می داد که آن گندم بود. دیگری درخت معنوی مقام جمعی از اولیای خدا بود که از مقام و موقعیت او بالاتر قرار داشت. چون او در دو جنبه از حد خود تجاوز کرد، به آن سرنوشت گرفتار شد. باید توجه داشت که این حسد از نوع حسد حرام نبود و تنها یک احساس نفسانی بوده است. با توجه به اینکه آیات قرآن دارای معانی مختلف است مانعی ندارد که هر دو معنی مراد باشد.
۴: نهی شدن آدم از شجره ممنوعه، تحریمی بود یا تنزیهی؟
در اینجا این سؤال مطرح است که خوردن از آن درخت برای آدم و همسرش حرام بوده یا مکروه. در صورت حرمت با عصمت انبیا منافات دارد یا خیر؟ در این باره اقوال مختلف است. آنچه مشکل را تا حدی حل می کند این است که آدم در آن مرحله هنوز به مقام نبوت نرسیده بود و حال آنکه ضرورت عصمت در انبیا از لوازم منصب نبوت است.
پاسخ دیگری که به این پرسش می توان داد این است که آدم با مقام والایی که در معرفت و تقوی داشت مسجود ملائکه بزرگ الهی بود و مسلما گناه نمی کند. افزون بر این او پیامبر معصوم است. در اینجا سؤال دیگری که مطرح می شود این است که آن چه از آدم سر زد چه بود.
در پاسخ سه نظر وجود دارد که مکمل یکدیگرند:
الف : آنچه آدم مرتکب شد ترک اولی – گناه نسبی – بود نه گناه مطلق. گناه مطلق گناهانی است که از هر کس سر زند گناه است و مستوجب عقاب و مجازات مانند شرک و کفر و ظلم و تجاوز و گناه نسبی یا ترک اولی این است که فرد باید از اعمال مباح و یا حتی مستحب که در خور مقام افراد بزرگ نیست چشم بپوشد، در غیر این صورت ترک اولی کرده است. مثلا قستمی از نماز ما با حضور قلب و قسمتی بی حضور قلب می گذرد که در خور شأن ما است ولی این نماز هرگز در خور مقام شخصی چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) نیست که باید سراسر نمازش حضور در پیشگاه خدا باشد، اگر غیر این کند حرامی مرتکب نشد اما ترک اولی کرده است. آدم نیز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند برای او ممنوع نبود بلکه مکروه بود.
ب : نهی شدن (۶۰) آدم از درخت ممنوعه، نهی ارشادی بوده است؛ همان که پزشک می گوید: فلان غذا را نخور که بیمار می شوی خداوند نیز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع بخوری از بهشت بیرون خواهی رفت و به درد و رنج خواهی افتاد؛ پس مخالفت فرمان خدا نکرد بلکه مخالفت نهی ارشادی کرد.
ج : بهشت جای تکلیف نبود، بلکه دورانی بود برای آزمایش و آمادگی آدم برای آمدن بر زمین. این نهی تنها جنبه آزمایشی داشت (۶۱).
طبرسی (رحمه الله) در تفسیرش می گوید: همه علما متفقند که آدم و حوا با این کار خود مستوجب عقاب نگشتند، زیرا این کار بیش از ترک اولی نبود، اینکه در مقام توبه برآمدند از این رو بود که هر کس در امر دین و دینداری مقامش والاتر بود پشیمانیش بر اندک لغزشی فراوان است.
۵: بهشت آدم علیه السلام کدام بهشت بود؟
بعضی آن را بهشت موعود نیکان و پاکان می دانند، ولی ظاهر این است که آن بهشت نبود بلکه از باغهای پرنعمت و روح افزای یکی از مناطق سرسبز زمین بوده است؛ زیرا اولا بهشت موعود قیامت، جاودانی است. در آیات بسیاری به جاودانگی اشاره شده است. ثانیا در آن بهشت نه جایی برای وسوسه های شیطانی است و نه نافرمانی خدا. ثالثا در روایاتی که از اهل بیت (علیهم السلام) رسیده این موضوع صراحت دارد.
یکی از روایان حدیث می گوید: از امام صادق (علیه السلام) از بهشت آدم پرسیدم. امام (علیه السلام) در جواب فرمود: باغی از باغهای دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید، اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بیرون رانده نمی شد.
از آنچه آمد روشن می شود که منظور از هبوط آدم به زمین، نزول مقامی است نه مکانی؛ یعنی از مقام ارجمند خود پایین آمد. احتمال دیگر این است که این بهشت در یکی از کرات آسمانی بوده است. شواهد فراوانی نشان می دهد که این بهشت غیر از بهشت سرای دیگر است، چرا که آن پایان سیر انسان است و این آغاز سیر او بود. این مقدمه اعمال و آن نتیجه اعمال او است.
۶: کلماتی که خدا بر آدم القا کرد چه بود؟
در این که «کلمات » و سخنانی که خدا برای توبه، به آدم تعلیم داد چه بوده است تفاسیری مطرح است. معروف است که آن سخنان، این جملات می باشد: قالا ربنا ظلمنا أنفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ «خداوندا! ما بر خود ستم کردیم اگر تو ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود (۶۲»).
روایات متعددی که از اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده – همچنان که در فصل روایات بدان اشاره شد – که مقصود از کلمات، تعلیم اسامی بهترین مخلوقات خدا یعنی محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) بوده است که آدم با توسل به این کلمات از درگاه خداوند تقاضای بخشش نمود و خدا او را بخشید.
لازم به ذکر است که این تفسیرها منافاتی با هم ندارند زیرا ممکن است مجموع این کلمات به آدم تعلیم شده باشد تا با توجه به حقیقت و عمق باطن آنها، خدا او را مشمول لطف و هدایتش قرار دهد.
داستان هابیل و قابیل فرزندان آدم علیه السلام
خداوند متعال در قرآن کریم درباره فرزندان آدم می فرماید:
واتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من أحدهما و لم یتقبل من الآخر قال لأقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقینَ لئن بسطت الی یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی الیک لأقتلک انی أخاف الله رب العالمینَ انی ارید أن تبوأ باثمی و اثمک فتکون من أصحاب النار و ذلک جزأ الظالمینَ فطوعت له نفسه قتل أخیه فقتله فأصبح من الخاسرینَ فبعث الله غرابا یبحث فی الأرض لیریه کیف یواری سوءة أخی فأصبح من النادمینَ من أجل ذلک کتبنا علی بنی أسرائیل أنه من قتل نفسا بغیر نفس أو فساد فی الأرض فکأنما قتل الناس جمیعا و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا و لقد جأتهم رسلنا و بالبینات ثم ان کثیرا منهم بعد ذلک فی الأرض لمسرفون؛ «و داستان دو پسر آدم (هابیل و قابیل) را به حق و درستی بر آنان بخوان آنگاه که آن دو، کار تقرب آوری انجام دادند (هابیل شتر نحر کرد و قابیل اندکی گندم پیش آورد) پس از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. (قابیل) گفت : حتما تو را خواهم کشت. (هابیل) گفت : جز این نیست که خدا از پرهیزکاران می پذیرد. البته اگر تو دستت را به سوی من دراز کنی که مرا بکشی من هرگز دستم را به سویت دراز نمی کنم که تو را بکشم، همانا من از پروردگار جهانیان می ترسم. من می خواهم (سبقت نکنم) تا تو با گناه (کشتن من و دیگر گناهان) من و گناهان خود (به نزد خدا) بازگردی و از دوزخیان باشی و این است کیفر ستمکاران. پس نفس (اماره) او کشتن برادرش را در نظر وی مرغوب کرد و آسان جلوه داد؛ پس او را کشت و از زیانکاران گردید. پس خداوند زاغی را برانگیخت که زمین را (برای دفن چیزی) می کند تا به وی نشان دهد که چگونه جسد برادرش را که نباید دیده شود، پنهان سازد. وی گفت : ای وای بر من! آیا من ناتوان بودم از این که مثل این زاغ باشم تا جسد برادر خود را پنهان نمایم!؟ پس از پشیمانان گردید و بدین سبب (به سبب وقوع چنین فاجعه ای) بر بنی اسرائیل نوشته و مقرر داشتیم که هر کس انسانی را جز برای قصاص نفس و یا فسادی که در روی زمین کرده باشد بکشد، چنان است که گویی همه مردم را کشته و هر کس انسانی را حیات بخشد، گویی همه مردم را زنده کرده است و به یقین فرستادگان ما برای آنان (بنی اسرائیل) دلایل روشنی آوردند. سپس بسیاری از آنان پس از آن در روی زمین بیش از حد به فساد و خونریزی پرداختند (۶۳»).
مورخان و راویان اهل سنت گفته اند که آدم و حوا وقتی در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورد و در سراسر زمین منتشر کند. پس از مدتی حوا آبستن شد و در اولین وضع حمل از او دو فرزند، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمد. نام پسر را «قابیل » و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند.
مدتی بعد که حوا دوباره آبستن شد باز دو فرزند به دنیا آورد که یکی پسر و دیگری دختر بود. پسر را «هابیل » و دختر را «لوذا» نامید. وقتی که هابیل و قابیل به سن ازدواج رسیدند، خداوند به آدم وحی کرد که قابیل با لوذا و هابیل با اقلیما ازدواج کند. آدم نیز فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد ولی هوا پرستی موجب شد که قابیل از فرمان خدا سرپیچی کند؛ زیرا «اقلیما» زیباتر از «لوذا» بود. حرص و حسد چنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت : خداوند چنین فرمانی نداده است بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده ای. (۶۴)
اما روایات شیعه عموما این مطلب را انکار کرده اند و گفته اند: خداوند برای همسری هابیل حوریه ای فرستاد و برای قابیل از جنیان انتخاب کرد و نسل آدم از آن دو به وجود آمد. در چند روایت دیگر همسر شیث را نیز حوریه ای از بهشت ذکر کرده اند (۶۵). در برخی از روایات نیز آمده است که همسر هابیل یا شیث از همان زیادی گل آدم و حوا خلق شد و موضوع اختلاف قابیل و هابیل را هم که منجر به قتل هابیل گردید، موضوع وصیت جانشینی آدم (علیه السلام) دانسته اند. از روایات معصومین (علیهم السلام) چنین به نظر می رسد که ازدواج برادر و خواهر در تمام شرایع حرام بوده و آدم نیز چنین کاری انجام نداده است. خدایی که آدم و حوا را از گل خلق کرد، این قدرت را داشت که افراد دیگری را نیز برای همسری پسران آدم خلق کند یا از عالم دیگری بفرستد.
از جمله روایت های جالب و جامع، روایتی است که عیاشی در تفسیر خود از سلیمان بن خالد آورده که : به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم قربانت گردم مردم می گویند که آدم دختر خود را به پسرش تزویج کرد. امام صادق (علیه السلام) فرمود: مردم چنین می گویند، اما ای سلیمان! آیا ندانسته ای که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که اگر من می دانستم که آدم دختر خود را به پسرش تزویج کرده بود من هم دخترم زینب را به پسرم قاسم می دادم و از آیین آدم پیروی می کردم.
[سلیمان گوید:] گفتم فدایت شوم! مردم می گویند سبب این که قابیل، هابیل را کشت آن بود که به خواهرش رشک برد. امام (علیه السلام) فرمود: ای سلیمان! چگونه این حرف را می زنی آیا شرم نمی کنی که چنین سخنی را درباره پیغمبر خدا آدم (علیه السلام) نقل می کنی؟
عرض کردم : پس علت قتل هابیل به دست قابیل چه بود؟
حضرت فرمود: به خاطر وصیت بود. سپس فرمود: ای سلیمان! خدای تبارک و تعالی به آدم وحی فرمود که وصیت و اسم اعظم را به هابیل بسپارد. با این که قابیل از او بزرگ تر بود؛ چون قابیل مطلع شد خشمگین شد و گفت که من سزاوارتر به وصیت بودم. از این رو آدم بنابر فرمان الهی به آن دو دستور داد تا قربانی کنند. چون قربانی به درگاه خداوند بردند، قربانی هابیل قبول شد و از قابیل پذیرفته نشد. این واقعه سبب شد که قابیل بر او رشک برد و او را به قتل برساند.
[حسین بن خالد گوید] عرض کردم : فدایت شوم! نسل فرزندان آدم از کجا پیدا شد؟ آیا به جز حوا زنی و به جز حضرت آدم مردی بود؟
حضرت فرمود: ای سلیمان! خدای تبارک و تعالی از حوا قابیل را به آدم داد و پس از وی هابیل به دنیا آمد. چون قابیل به بلوغ و رشد رسید، زنی از جنیان برای او فرستاد و به آدم وحی کرد تا او را به ازدواج قابیل در آورد. آدم نیز این کار را کرد و قابیل هم راضی و قانع بود تا اینکه نوبت ازدواج هابیل شد. خدا برای او حوریه ای فرستاد و به آدم وحی فرمود او را به ازدواج هابیل در آورد؛ حضرت آدم این کار را کرد. هنگامی که قابیل برادرش را هابیل را کشت آن حوریه حامله بود و پس از گذشتن دوران حمل، پسری زایید و آدم نامش هبه الله گذارد، به آدم وحی شد که وصیت و اسم اعظم را به او بسپارد.
حوا فرزند دیگری زایید و حضرت آدم نامش را شیث گذارد. وقتی او به حد رشد و بلوغ رسید، خداوند حوریه دیگری فرستاد و به آدم وحی کرد او را به همسری شیث درآورد، حضرا آدم نیز این کار را کرد و شیث از آن حوریه دختری پیدا کرد و او را حوره نامید و چون حوره بزرگ شد او را به ازدواج هبه الله در آورد و نسل آدم از آن دو به وجود آمد. وقتی هبه الله از دنیا رفت، خداوند به آدم وحی کرد که وصیت و اسم اعظم را به شیث بسپارد و آدم نیز این کار را کرد. (۶۶)
سبب قتل هابیل
از روایات اهل بیت (علیهم السلام) استفاده می شود که علت قتل هابیل مسئله وصایت و جانشینی حضرت آدم بود. قابیل که دید آدم برادرش را به این منصب رساند، به او رشک برد و درصدد قتل او برآمد. برخلاف نظر اهل سنت که قائلند قابیل به خاطر همسر هابیل، به او رشک برد و به قتلش رساند.
از این رو قابیل اولین خون ناحق را بر روی زمین ریخت و طولی نکشید که پشیمان شد. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی دانست که آن جسد را چه کند. چیزی نگذشت که دید درندگان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند؛ قابیل برای نجات جسد برادرش آن را بر دوش کشید ولی پرندگان منتظر بودند که او چه وقت جسد را به خاک می افکند تا به آن حمله ور شوند. خداوند زاغی به آنجا فرستاد. زاغ زمین را کند و طعمه خود را میان خاک پنهان کرد و به قابیل نشان داد چگونه جسد برادرش را به خاک بسپارد. قابیل نیز به آن روش زمین را گود کرد و جسد برادرش را دفن کرد. دراین هنگام قابیل از غفلت و بی خبری خود پشیمان و ناراحت شد و فریاد برآورد: ای وای بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوان تر باشم و نتوانم مانند او جسد برادرم را دفن کنم؟ (۶۷).
مرگ آدم و حوا
طبق برخی از نقل ها، آدم از مرگ هابیل به شدت متأثر شد و چهل شبانه روز بر مرگ او گریست. خداوند به او وحی کرد که من به جای هابیل پسر دیگری به تو خواهم داد؛ پس از آن حوا حامله شد و پسر پاک و زیبایی آورد که او را شیث یا هبة الله (یعنی بخشش خدا) نامید. برخی هبه الله را ترجمه عربی کلمه شیث که عبری است دانسته اند.
هنگامی که شیث بزرگ شد طبق دستور خداوند، آدم او را وصی خود کرد و اسرار نبوت را به وی سپرد و مختصات انبیا را نزد او گذارد، درباره دفن و کفن خود به او سفارش کرد و گفت : چون من از دنیا رفتم مرا غسل بده و کفن کن و بر من نماز بگذار و بدنم را در تابوتی قرار ده. تو نیز هنگامی که مرگت فرا رسید آنچه را که به تو آموختم و نزدت گذاشتم به بهترین فرزندانت بسپار.
در مدت عمر حضرت آدم (علیه السلام) اختلاف است، اقوام از نهصد و سی سال، نهصد و سی و شش سال، هزار سال، هزار و بیست سال و هزار و چهل سال گفته اند. جنازه آدم (علیه السلام) را در سرزمین مکه و در غار کوه ابوقبیس (کنار کعبه) دفن کردند و پس از هزار و پانصد سال، حضرت نوح (علیه السلام) هنگام طوفان جنازه آدم را از غار کوه ابوقبیس بیرون آورد و همراه خود به کوفه برد و در غری (شهر نجف کنونی) به خاک سپرد چنانکه در زیارت نامه امیرالمؤ منین (علیه السلام) چنین می خوانیم :
ألسلام علیک و علی ضجیعیک آدم و نوح؛ سلام بر تو و بر آدم و نوح که در کنار تو به خاک سپرده شده اند».
پس از فوت آدم، حوا به مدت یکسال و پانزده روز بیمار شد و از دنیا رفت و در کنار آدم مدفون شد (۶۸) (۶۹). در برخی از کتب تاریخی مدت بیماری حوا پانزده روز ذکر شده است.
اوصیای الهی پس از شیث تا ادریس
جانشینان پس از شیث به این ترتیب ذکر شده اند: آنوش یا ریسان، قینان بن انوش، مهلائیل یا حلیث و پس از او فرزندش یارد یا غنمیشا که به این مقام رسیدند. یارد پدر اخنوخ است که نام ادریس پیغمبر است.
عمر هر یک از آنان را بین هشتصد تا هزار سال نوشته اند؛ عمر انوش را نهصد و پنج یا نهصد و شصت و پنج، عمر قینان را هشتصد و چهل یا نهصد و بیست و عمر مهلائیل را هشتصد و شصت و پنج یا نهصد و بیست و شش سال و عمر یارد را نهصد و شصت و دو سال ذکر کرده اند. (۷۰)
هابیل و قابیل در روایات
معاویه بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت، تفصیل داستان هابیل و قابیل را این گونه بیان فرمود که خداوند به آدم وحی کرد، اسم اعظم و میراث نبوت و اسمایی را که به تو تعلیم کرده ام و آنچه مردم بدان احتیاج دارند را به هابیل بسپار، آدم نیز چنین کرد. چون قابیل مطلع شد خشمناک شد و نزد آدم آمد و گفت : پدر جان! مگر من از وی بزرگتر نبودم و بدین منصب شایسته تر از او نیستم؟
آدم فرمود: ای فرزند! این کار به دست خداست و او هر که را بخواهد به این منصب می رساند. خداوند این منصب را مخصوص او قرار داد؛ اگر چه تو از او بزرگتر هستی. اگر می خواهید صدق گفتار مرا بدانید، هر کدام یک قربانی به درگاه خداوند ببرید، قربانی آنکه قبول شد شایسته تر از دیگری است. نشانه پذیرفته شدن – قبولی قربانی – این بود که آتشی می آمد و قربانی را می خورد.
قابیل چون دارای زراعت بود، برای قربانی مقداری از گندم های بی ارزش و نامرغوب را جدا کرد و به درگاه خداوند برد؛ ولی هابیل که گوسفنددار بود یکی از بهترین گوسفندان چاق و فربه خود را جدا کرد و برای قربانی برد. در این هنگام آتشی آمد و قربانی هابیل را خورد و قربانی قابیل رابه حال خود واگذاشت.
شیطان نزد قابیل آمد و به او گفت : این پیشامد در حال حاضر برای تو اهمیتی ندارد چون تو و هابیل برادرید اما بعدها فرزندان هابیل به فرزندان تو افتخار خواهند کرد و به آنان خواهند گفت که ما فرزندان کسی هستیم که قربانیش قبول شد ولی قربانی پدر شما قبول نشد؛ اگر تو هابیل را به قتل برسانی پدرت به ناچار منصب او را به تو واگذار می کند. او قابیل را ترغیب کرد تا برادرش را بکشد (۷۱).
ابن مسعود گوید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خون هیچ انسانی به ناحق ریخته نمی شود، مگر این که سهمی از گناه آن به گردن پسر آدم است، چون او اولین کسی بود که این سنت شوم – قتل نفس – را بنا نهاد (۷۲).
در تفسیر قمی می گوید: پدرم از حسن بن محبوب و او از هشام بن سالم و او از ابی حمزه ثمالی و او از ثویربن ابی فاخته برای ما حدیث کرد که گفت : من از علی الحسین (علیهما السلام) شنیدم، که برای رجالی از قریش سخن می گفت تا آنجا که فرمود:
هنگامی که دو پسران آدم قربانی خود را انتخاب می کردند، یکی از آن دو از میان گوسفندانی که خود پرورش داده بود گوسفندی چاق تر قربانی کرد و دیگری یکی دسته گندم قربانی کرد؛ در نتیجه قربانی صاحب گوسفند که همان هابیل باشد قبول و ازدیگری پذیرفته نشد. از این رو قابیل بر هابیل خشم کرد و گفت : به خدا سوگند تو را می کشم. هابیل گفت : خدای تعالی تنها از متقیان قبول می کند. اگر تو برای کشتن من دست به سویم دراز کنی من هرگز دست به سویت نمی گشایم که به قتلت برسانم، چرا که من از پروردگار جهانیان ترس دارم. من می خواهم تو، هم گناه مرا به دوش بکشی و هم گاه خودت را، تا از اهل آتش شوی. سزای ستمکاران این است.
سرانجام، هوای نفس قابیل، کشتن برادر را در نظرش زینت داد و امر پسندیده ای جلوه گر ساخت ولی در این که چگونه برادر را بکشد سرگردان ماند و ندانست که چگونه تصمیم خود را عملی سازد. ابلیس به نزدش آمد و به او تعلیم داد که سر برادر را بین دو سنگ بگذارد و سنگ زیرین را بر سر او بکوبد. قابیل بعد از آنکه برادر را کشت نمی دانست جسد او را چه کند؛ در این حال دو کلاغ از راه رسیدند و به هم حمله ور شدند، یکی از آنها دیگری را کشت و آنگاه زمین را با پنجه اش حفر کرد و کلاغ مرد را در آن چاله دفن نمود. قابیل چون این منظره را دید فریاد برآورد که : وای بر من! آیا من عاجزترم از یک کلاغ که نتوانستم به قدر آن حیوان بفهمم که چگونه جسد برادرم را دفن کنم؟ در نتیجه از پشیمانان گردید و گودالی کند و جسد برادر را در آن دفن نمود. پس از آن دفن مردگان در میان انسان ها سنت شد.
قابیل به سوی پدر برگشت. آدم، هابیل را با او ندید. از او پرسید: پسرم را کجا گذاشتی؟ قابیل گفت : مگر او را به من سپرده بودی؟ آدم گفت : با من بیا ببینم کجا قربانی کردید. در آن لحظه آن اتفاق به آدم الهام شد. وقتی به محل قربانی رسید؛ همه چیز برایش روشن شد. آدم آن سرزمین را که خون هابیل را در خود فرو برد، لعنت کرد و دستور داد قابیل را لعنت کنند. از آسمان ندا شد که تو به جرم کشتن برادرت ملعون شدی. پس از آن زمین هیچ خونی را فرو نبرد.
آدم از آنجا برجگشت و چهل شبانه روز بر هابیل گریست. چون بی تابیش افزون شد به درگاه خدا شکایت کرد. خدای تعالی به او وحی کرد، که من پسری به تو می دهم تا جای هابیل را بگیرد. چیزی نگذشت که حوا پسری پاک و پربرکت زایید. روز هفتم میلاد آن پسر، خدای تعالی به آدم وحی کرد که ای آدم! این پسر بخششی از من به توست. او را هبة الله نام بگذار. آدم نیز چنین کرد (۷۳).
امام باقر (علیه السلام) در روایتی می فرماید: قابیل به خاطر کشتن برادرش، در میان خورشید آویزان است او با سرمای کشنده و گرمای طاقت فرسا همراه است تا در آتش قهر الهی غوطه ور گردد (۷۴).
امام سجاد (علیه السلام) می فرمایند: چهره قابیل در جهت گردش خورشید قرار داده خواهد شد تا پیوسته گداخته گردد و در هنگام سرما بر پیکرش آب سرد و در گرما آب جوش خواهند ریخت (۷۵).
فلسفه آتش پرستی
عبدالحمید بن ابی دیلم گوید که امام صادق (علیه السلام) فرمود: هنگامی که قابیل دید آتش، قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی او را اعتنا نکرد، شیطان به او گفت : علت پذیرفته شدن قربانی هابیل آن است که او این آتش را می پرستد پس تو نیز آن را عبادت کن.
قابیل در جواب شیطان گفت : آتشی را که هابیل پرستیده عبادت نمی کنم ولی نسبت به آتشی دیگر حرفی ندارم و قربانی برایش می برم. این بار آتش جدید قربانی او را پذیرفت. از این رو قابیل آتشکده ای بنا کرد و در آن آتش افروخت و به آن تقرب می جست و عبادتش می کرد تا اینکه از پروردگار عزوجل غافل گردید و همین سبب شد که آتش پرستی در خاندانش به میراث باقی ماند (۷۶).
چگونگی پیدایش نسل
ابوبصیر گوید: امام باقر (علیه السلام) در حرم نشسته بود، گروهی از دوستانش به دور او حلقه زده بودند، که طاووس یمانی با گروهی وارد مسجد شد و گفت : صاحب این حلقه کیست؟
به او گفتند: محمد (الباقر) بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) است.
گفت: من هم او را می خواهم، در مقابل حضرت ایستاد و سلام کرد و نشست و گفت : آیا اجازه پرسش می فرمایید؟
امام باقر (علیه السلام) فرمود: اجازه دادیم، بپرس.
گفت : به من خبر بده کدام روز بود که یک سوم مردم هلاک شد؟
حضرت فرمود: اشتباه پنداشتی ای شیخ! باید بگویی یک چهارم مردم!؟ آن روزی بود که هابیل کشته شد، مردم در آن زمان چهار نفر بودند: قابیل، هابیل، آدم و حوا، پس یک چهارم آنان هلاک شد. گفت : شما درست گفتی. من اشتباه کردم. کدام یک پدر مردم بود، قاتل یا مقتول؟
حضرت فرمود: هیچ یک؛ پدر مردم شیث بن آدم بود (۷۷).
ابوبکر حضرمی می گوید: امام باقر (علیه السلام) به من فرمود: مردم – اهل سنت – درباره تزویج فرزندان حضرت آدم (علیه السلام) چه می گویند؟
عرض کردم که می گویند: حوا هر بار که بارور شد، دو فرزند آورد؛ یک پسر و یک دختر، پسر شکم اول با دختر شکم دوم ودختر شکم اول با پسر شکم دوم ازدواج کرد تا اینکه نسلی به وجود آمد.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: چنین نیست. وقتی هبة الله متولد شد و بزرگ شد، حضرت آدم از خداوند متعال خواست که او را تزویج کند. خداوند حوریه ای از بهشت برای او فرستاد و با او ازدواج کرد و از او چهار پسر به دنیا آورد، پس از آن از آدم فرزند دیگری متولد شد که چون بزرگ شد به او اجازه ازدواج داد. او با جن ازدواج کرد و از آن چهار دختر به دنیا آورد. بنابراین، پسران این پسر با دختران پسر دیگر ازدواج کردند.
پس آنکه دارای جمال و زیبایی است از جانب حوریه است و آن که صاحب حلم و شکیبایی است از جانب آدم و آن که دارای سبکی و خفت است از جن است. چون زاد و ولد شد، حوریه به سوی آسمان صعود نمود (۷۸).
زراره گوید: از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که پیدایش نسل آدم چگونه بود و نیز کیفیت تولید نسل از ذریه او چگونه بود؟
امام (علیه السلام) فرمودند:… برای آدم هفتاد پشت متولد شد که در هر پشت یک پسر و یک دختر بود، تا وقتی که هابیل به دست قابیل کشته شد. پس از وقوع این حادثه آدم سخت به جزع آمد و از فراغ هابیل بسیار گریست؛ به طوری که تا پنجاه سال توان نزدیکی کردن با حوا را نداشت. پس از آنکه با حوا مقاربت کرد، خداوند متعال بر خلاف هر بار، تنها شیث را به او داد. نام اصلی شیث، هبه الله بود. او اولین کسی بود که در زمین به عنوان وصی تعیین شد. بعد از شیث خداوند متعال تنها یافث را به آدم داد که با او نیز دومی نبود؛ وقتی هر دو به سن بلوغ رسیدند، حق عزوجل آنچه قلم بر صفحه لوح محفوظ ثبت کرده و نکاح خواهر با برادر را حرام کرده است، رعایت نمود، از این رو بود که روز پنجشنبه، بعد از عصر، فرشته ای از بهشت به نام نزله به زمین فرستاد و به آدم امر کرد که او را به تزویج شیث درآورد و آدم نیز چنین کرد.
بعد از عصر فردای آن روز، فرشته ای به نام منزله از بهشت به زمین فرستاد و به آدم فرمان داد که او را به تزویج یافث درآورد. از ازدواج شیث با حوریه پسری و از تزویج یافث با فرشته دختری متولد شد و پس از بلوغ آنان، حق تعالی دستور داد، دختر یافث با پسر شیث ازدواج کند؛ انبیا و سفرا از نسل این دو به وجود آمدند. از آنچه بعضی می گویند و معتقدند که نسل انبیا از تزویج خواهر و برادر به وجود آمده است باید به خدا پناه برد (۷۹).
کلینی (رحمه الله) از امام باقر یا امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که : آدم به درگاه خدا شکایت کرد و گفت : پروردگارا! شیطان را بر من مسلط کردی چون خونی که در بدنم جریان دارد! خداوند فرمود: ای آدم! در عوض آن مقرر می دارم که هر یک از فرزندانت که قصد گناه کند (تا آن را انجام نداده) بر او نوشته نشود و چون انجام داد آن را بنویسند و اگر کسی قصد کار نیکی کرد، اگر انجام نداد یک حسنه و اگر انجام داد ده حسنه برای او ثبت کنند.
حضرت آدم عرض کرد: «پروردگارا! بیفزا».
خطاب شد: هر یک از آنان که گناهی انجام داد و استغفار کرد او را می آمرزم.
حضرت آدم عرض کرد: پروردگارا! باز هم بیفزا.
خطاب شد: توبه را برایشان مقرر داشتم تا وقتی که نفس به گلویشان برسد. یعنی تا آن وقت توبه شان را می پذیرم، آدم خشنود شد و گفت: مرا بس است (۸۰).
———————–
پی نوشت ها:
(۵۶) – کهف / ۵۰. جمیل بن دراج می گوید: از امام صادق (علیه السلام) سؤال کردم که آیا شیطان از فرشتگان بود یا کاری از کارهای آسمانی به او سپرده شده بود؟ حضرت فرمود: نه از فرشتگان بود و نه کاری به او سپرده شده بود و نه مورد احترام و کرامتی بود. من نزد طیار [ظاهرا مقصود حمزه بن طیار است] آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم، طیار سخن امام (علیه السلام) را انکار کرد و گفت : چگونه او از فرشتگان نبود، در حالی که خدای عزوجل می فرماید: «و هنگامی که به فرشتگان گفتیم، در برابر آدم سجده کردند مگر ابلیس ». پس طیار خدمت امام (علیه السلام) رسید و در آن هنگام که من هم خدمت حضرت بودم این مطلب را جویا شد و عرض کرد: قربانت شوم این که خدای عزوجل در بسیاری آیات قرآنی مؤ منان را مورد خطاب قرار داده و می فرماید:یا أیها الذین آمنوا آیا منافقان هم در این خطاب داخل هستند؟ فرمود: آری، منافقان هم در آن وارد هستند چنانکه گمراهان و هر کسی داخل در آن است که به دعوت ظاهر اسلام اعتراف دارد. [شر: با همین جمله حضرت پاسخ او را داد یعنی همچنان که خطاب یا أیها الذین آمنوا شامل منافقان و گمراهان نیز می شود با این که آنها در واقع ایمان نیاورده اند، همچنین ابلیس نیز با اینکه از فرشتگان نبود، ولی چون با آنان بود از آنان محسوب می شد و «فرشتگان » شامل او هم می شود] نقل از روضه کافی، ص ۲۷۴، ح ۴۱۳.
(۵۷) – اعراف / ۱۲.
(۵۸) – اعراف / ۱۲. امام صادق (علیه السلام) فرمود: اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود که گفت : مرا از آتش و آدم را از گل آفریدی. اگر او به حقیقت خلقت آدم آگاه بود هرگز بر او فخر نمی نمود. خداوند عزوجل ملائکه را از نور و جنیان را از آتش و صنفی از جن را از باد و صنف دیگر را از آب آفرید. اما آدم را از گلی آمیخته بیافرید و آنگاه نور و آتش و باد و آب را در وجودش قرار داد که به وسیله نور ببیند و بداند و تعقل نماید و به وسیله آتش بخورد و بیاشامد که اگر آتش در معده نبود غذا گوارش نمی یافت و اگر باد در اندورن نبود آتش معده افروخته نمی گشت و اگر آب در جوف آدمی نمی بود آتش معده اندرون را می سوزاند پس خداوند در آدم پنج عنصر گرد آورده است. (خاک، آب، آتش، باد و نور) و در ابلیس یک عنصر (آتش) بیش نبود و خود را بر آدم برتر می دانست. (بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۱۰۲).
(۵۹) – تفسیر نورالثقلین، ج ۱، ص ۵۸.
(۶۰) – مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه شریفه فتکونا من الظالمین چنین می نویسد: که منظور از ظلم در جمله مزبور ظلم به نفس و مخالفت ارشادی است نه معصیت و مخالفت امر مولوی پس نهی (نزدیک این درخت مشوید) نهی تنزیهی و ارشادی و خیرخواهانه بوده نه نهی مولوی که نافرمانیش عذاب داشته باشد؛ مثل اینکه شما به فرزند خود بگویی پابرهنه راه نرو چون ممکن است میخ پای تو را سوراخ کند و مخالفت با این نهی را معصیت نمی گویند. (المیزان، ج ۸، ص ۳۹ و ج ۱، ص ۲۰۱).
(۶۱) – سلیمان بن عبدالله می گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم : آیا فرزندان یعقوب به علت جرمی که به پدر و برادر مرتکب شدند از ایمان خارج شدند؟ فرمود: آری و پس از توبه، به ایمان بازگشتند. گفتم : درباره آدم چه می فرمایید؟ فرمود: به آدم کار نداشته باش که تو را توان درک آن نباشد. [نقل از تفسیر نمونه، ج ۱].
(۶۲) – اعراف / ۲۳.
(۶۳) – مائده / ۲۷ – ۳۲.
(۶۴) – مجمع البیان، ج ۳، ص ۱۸۳.
(۶۵) – علل الشرایع، ص ۱۷.
(۶۶) – تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۳۱۲.
(۶۷) – مائده / ۳۱ و مجمع البیان، ج ۳، ص ۱۸۵.
(۶۸) – آنچه که بین برخی از مردم معروف است که حوا در جده مدفون است، به همین سب آن شهر به جده موسوم گردیده ظاهرا بی اساس است؛ زیرا جده در لغت به معنی کنار دریا و نهر است. بلکه سبب نامیدن شهر جده به این لفظ کنار دریا بودن آن است.
(۶۹) – سعدالسعود، ص ۳۷.
(۷۰) – تاریخ طبری، ج ۱، ص ۱۱۰.
(۷۱) – بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۲۲۷.
(۷۲) – الدر المنثور، ج ۲، ص ۲۷۶.
(۷۳) – تفسیر قمی، ج ۱، ص ۱۶۵.
(۷۴) – تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۳۱۱.
(۷۵) – پیشین، ج ۱، ص ۱۶۶.
(۷۶) – علل الشرایع، ج ۱، ص ۳۶، ب ۲، ح ۱.
(۷۷) – بحار الانوار، ج ۱۱، ص ۲۴۱، ح ۳۲.
(۷۸) – تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۲۱۶، ح ۶.
(۷۹) – علل الشرایع، ج ۱، ص ۸۴، ۱۷، ح ۲.
(۸۰) – اصول کافی، ج ۲، ص ۴۴.
دیدگاهتان را بنویسید