امین، امانت‌دار وقت شما...1403-09-01
اشتراک گذاری:

خرس پشمالو

یکی بود، یکی نبود، بچه خرس تپل قهوای رنگی بود که همه او را پشمالو صدا می‌کردند. پشمالو بچه خرس خیلی خوبی بود ولی یک عیب بزرگ داشت اونم اینکه حمام کردن را دوست نداشت. هر وقت که مامان خرس او را برای حمام کردن کنار رودخانه می‌برد‌، پشمالو شروع می کرد به شلوغ کاری و بهانه‌گیری. هرچی مامان خرس به او می گفت تو باید مرتب حمام بروی و همیشه تمیز باشی خرس کوچولو گوش نمی‌کرد.

یک روز که خرس کوچولو اخمهایش درهم بود و همراه مامان خرس به طرف رودخانه می‌رفت، توی راه شروع کرد به نق زدن. مامان خرس وسایل حمام را در دست گرفته بود و دوتایی می رفتند به رودخانه‌ای که وسط جنگل بود. به رودخانه که رسیدند، پشمالو دید که خرگوش کوچولو و سنجاب و بچه گوزن همه مشغول آب‌تنی هستند. با دلخوری گفت: نه من نمی‌خواهم حمام کنم.

مادر پشمالو گفت: ببین دوستانت همه آمده‌اند. برو توی آب و با آنها بازی کن. ولی پشمالو گفت: نه من می خواهم بروم توی جنگل بازی کنم. مامان خرس که از دست پشمالو حسابی عصبانی شده بود گفت: خیلی خوب، حالا که نمی‌خواهی حمام کنی باشه، بالاخره می‌فهمی که کاربدی می کنی. پشمالو بی‌توجه به حرف مامان خرس رفت سراغ بازیگوشی.

چند روز گذشت و باز هم پشمالو به حمام نرفت. یک روز صبح که از خواب بیدارشد، دید که ای وای روی سرش هیچی مو نداره. خیلی ناراحت  شد. اومد پیش مامانش و گفت: مامان جون سرمن دیگر مو نداره، من دیگه پشمالو نیستم، حالا چیکار کنم؟ و زد زیرگریه.

مامان خرس گفت: اگر حرف مرا گوش کرده بودی و توی رودخانه خودت را تمیز می شستی هیچ وقت این اتفاق برایت نمی‌افتاد. پشمالو غمگین و ناراحت راه افتاد و رفت توی جنگل تا با دوستانش بازی کند دوستانش همه وسط جنگل مشغول بازی بودند. پشمالو جلو رفت و گفت: سلام.

بچه ها با تعجب گفتند: توکی هستی؟ اسمت چیه؟ تازه به این جنگل آمدی؟ پشمالو گفت: من همان پشمالو هستم، خیلی وقت هست که توی این جنگل زندگی می‌کنم.

بچه ها خندیدند  و گفتند: پشمالو؟ پشمالو که این طوری نیست، او روی سرش پراز موهای نرم و قشنگ است. نه تو پشمالو دوست ما نیستی. پشمالو گفت: من خود خود پشمالو هستم، باور کنید.

خرگوش کوچولو گفت: وای وای نگاه کنید چقدر کثیف است. پشمالو نگاهی به خودش کرد و خیلی خجالت کشید. چون دوستانش تمیز و مرتب بودند، پشمالو ناراحت و غمگین به خانه برگشت. مامان خرس جلوی در منتظرش بود. وسایل حمام را هم آماده کرده بود. همین که پشمالو را دید گفت: خیلی خوب فکرمی کنم حالا فهمیدی که تمیز بودن چقدر خوب است. همه یک بچه ی تمیز را خیلی دوست دارند، تو اگر به حمام نروی مریض می شوی‌. زشت و بی مو می‌شوی، آن وقت هیچ کس با تو بازی نمی کند. بیا با هم بریم کنار رودخانه و خودت را تمیز بشوی.

پشمالو که از کار بدی که کرده بود خیلی پشیمان شده بود به مامان خرس گفت: از اینکه به حرف شما گوش نکردم معذرت می خواهم. بعد دو تایی رفتند کنار رودخانه و پشمالو پرید توی آب. وقتی سرو تنش را حسابی شست از آب بیرون آمد و کنار مادرش نشست.

مامان خرس گفت: پشمالو موهای سرت باز مثل قبل قشنگ و پر شده. پشمالو دیگر تمیز ترین خرس جنگل شده بود. حالا دیگر همه با او بازی می کردند و دوستش داشتند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *