امین، امانت‌دار وقت شما...1403-09-01
اشتراک گذاری:

ای چشم صبوری نکن و فکر شفا باش

دیدم وسط باغچه پرپر شدنت را
پامال لگدهای مکرر شدنت را

بین در و دیوار گلاب از تو گرفتند
زهرا ، همه دیدند معطر شدنت را

با کشتن یک سوم سادات ، گرفتند
از چهره ی تو لذت مادر شدنت را

یا مُنْهَدَةَ الرُکْنْ من از فضّه شنیدم
تنها ، سپر غربت حیدر شدنت را

یا ناحِلَةَ الْجِسْم چه آمد به سر تو؟
آهسته بخوان روضه ی لاغر شدنت را

زهرای رشیده به چه تشبیه کنم من
با پیکر یک طفل برابر شدنت را؟

یا باکِیَةَ الْعَیْن ز چشمان تو دیدم
چون آینه ای تار و مکدر شدنت را

دستار به سر بسته ای و بین نمازت
زهرا همه دیدیم پیمبر شدنت را

من حاجت خود گفته ام و هیچ نگفتی!
وقتی دل من خواسته بهتر شدنت را

ای چشم صبوری نکن و فکر شفا باش
تقدیم به پهلوش کن این تر شدنت را

شعر از : احمد ایرانی نسب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *