روزی عدهای از اشراف و مردم عادی در خانه یکی از بزرگان شهر مهمان بودند. غلام خانه هنگام آوردن ظرف غذا شتاب کرد و همه غذا به زمین ریخت و مقداری از آن روی جامه صاحبخانه پاشید. او خشمگین شد و نزدیک بود که غلام از ترس بیهوش گردد.
در این حال غلام آیهای به ذهنش رسید و آن را بر زبان راند که «… وَ الْکاظِمينَ الْغَيْظَ …» (آلعمران – 134) «کسانی که خشم و غضب خود را فرو میخورند».
صاحبخانه گفت: «خشم خود را فرو خوردم!»
غلام ادامه آیه را خواند: «… وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ …» (آلعمران – 134) «و کسانی که بدی مردم را ببخشند.»
بزرگ پاسخ داد: «تو را بخشیدم!»
غلام باز هم ادامه آیه را خواند: « … وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ» (آلعمران – 134) «و خداوند احسانکنندگان را دوست دارد.»
صاحب غلام پانصد دینار به او بخشید و گفت: «برو که تو آزادی!»
دیدگاهتان را بنویسید